۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

مراحل مختلف گذرانده شده....

تو این پست بهتر دیدم کمی در مورد دلایل این تصمیم کبری بیشتر توضیح بدم.
قضیه از این قراره که من اساسا آدم ایده آل گرایی بوده ام و حتی در حال حاضر هم هنوز رگه هایی از اون در وجودم هست که البته در تلاشم که تا اونجا که می تونم این ایده آل گرایی را تعدیل کنم. ایده آل گرایی چیز بدی نیست ولی عیبی که داره اینه که آدم را مستعد اضطراب می کنه و ریشه این اضطراب از وجود تعارضات زیاد تو زندگی ما و خصوصا تو زندگی در ایرانه.
اگه تعارضات مدیریت نشن و آدم ایده آل گرا خودش را در اون غرق کنه کارش معلوم نیست به کجا برسه. حالا وضعیت من هم همینجوری بود تعارضات زیاد همراه با کار پر استرس، چه شود...
اولین کاری که برای خودم کردم این بود که شروع کنم خودم را بشناسم، یکی یکی رفتارم را تحلیل کنم و ریشه یابی، خوب یا بد بودنش و این که چجوری مدیریتش کنم. اوایلش خیلی سخت بود. من نه چندان اطلاعی از روش علمی کار نداشتم ولی تلاشم را کردم که حداقل را جع به خودم بتونم اطلاعاتی به دست بیارم و این خیلی خوب بود. وقتی به تحلیل خودم پرداختم احساس خوبی بهم دست داد دیگه می فهمیدم چرا مثلا خوشحال می شم،عصبانی می شم، چرا غصه می خورم و .... و این خیلی خوب بود هر چند صد در صد نبود ولی رضایت من را تامین می کرد (نمونه بارز دست برداشتن از ایده آلیستی).
تو همین زمان بود که احساس کردم هیچ چیزی بیشتر از درس خوندن من را راضی نمی کنه. واقعا لذت می بردم از درس خوندن و آشنایی با مطالب جدید. رشته خودم برق بود و موفق هم بودم ولی متوجه شدم که به چیزای دیگه هم علاقه دارم مثلا مدیریت، اقتصاد و...
این شد که بلافاصله بدون وقت کشی رفتم تو دانشگاه و تحقیق کردم ببینم چه رشته ای را می تونم ادامه بدم که با گروه خونم سازگار باشه و نهایتا به این نتیجه رسیدم که رشته مدیریت اجرایی به دردم می خوره و خوبیش هم این بود که پیش نیازش سابقه کار داشته باشم و من با همون دست و پای نه چندان نازک، همزمان با تقویت زبان و مسایلی که تو پست قبلی گفتم تازه مشغول درس هم شدم. دوران خیلی سختی بود، هر موقع که فکرش را می کنم سرم سوت می کشه که همه این کارا را من تنهایی انجام داده ام؟؟!!
حالا که تا اینجا را نوشتم بهتره در مورد چیزایی هم که تو این دوران یاد گرفتم بنویسم. آخه برام خیلی از مسایلش جذابه
پس فعلا اینجا را می بندم و تو پست بعدی راجع به اونا حرف می زنم....

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

اغاز تلاش برای تصمیمی بزرگ

پاییز 87 بود که شروع به تقویت زبانم کردم. کار خیلی سختی می نمود با وجود کار خیلی پر دردسر سرپرستی قسمت و سرو کله زدن با آمهایی از طیفهای مختلف، که گاهی 50 ساعت اضافه کاری در هر ماه هم بخشی از اون بود، هفته ای سه روز سر کلاس رفتن و کلی تمرین انجام دادن واقعا راحت نبود. معمولا شبها مشغول زبان خوندن می شدم هر چند که اولین شرط زبان آموزی مهیا بودن شرایطی آرام و بدون استرسه ولی چاره ای نبود، با همه سختی ها ادامه دادم. همیشه همینجوریه که آدم چیزای خوب را به سادگی به دست نمیاره و همیشه آدمهایی که تو تلویزیون میدیدم انگلیسی را به راحتی صحبت می کنند جلو چشمم بودند و می گفتم آخه من که از اینا کمتر نیستم که، یه دوره سختی داره و باید تحمل کرد. خلاصه این که اولین امتحان IELTS را فروردین 88 دادم که نمره مورد قبول را نیاوردم. تو همون زمان بود که امتحان دادن تو ایران سخت شد و ملت برای امتحان به خارج از کشور می رفتند و من بخاطر مشغله کاری نمی تونستم این کار را بکنم از طرف دیگه هیچ وقت به دلچسب نرسیدم زبان بخونم برای همین دیگه تا شهریور همون سال نتونستم ثبت نام کنم.
به هر حال نهایتا شهریور، آبان، آذر و بهمن همون سال امتحان دادم تا بالاخره موفق شدم نمره قابل قبولم را بگیرم.
بهتره همینجا مسایلی که همیشه در زمان امتحاناتم پیش میومد را هم اضافه کنم
شب یکی از امتحان ها تو هتلی در تهران بودم که ساعت 2 نیمه شب دعوایی دم در اتاق من در گرفت و چنان بدن من لرزید که تا چند ساعت خوابم نبرد. شب امتحان بعدی که تو خونه خدمون خابیده بودم نزدیک 1 ساعت از حدود 12.5 شب تا 1.5 مجبور شدم مشکلی را تلفنی حل کنم چون من 24 ساعته باید Oncall باشم. شب دیگری در تهران بودم که همین اتفاق برام افتاد و خلاصه همیشه همه مسایل جمع می شد برای شب امتحان من (قوانین مورفی را شنیدید؟)
برای اقدام کردن نیاز به تایید مدارک و سابقه کاراز طرف انجمن مهندسین استرالیا داشتم و برای این کار باید 3 تا گزارش تهیه می کردم و همراه با مدارک می فرستادم.
مدت زیادی صرف این کار کردم. از همون اوایل سال 88 هر چه وقت داشتم صرف این گزارشات می کردم. قالب بندی، مسایل تکنیکی و از همه مهمتر نوع بیان همه و همه مهم بود و این مرحله برای اکثر کسانی که مثل من می خواهند اقدام کنند از سخت ترین مراحل به حساب میاد. به هر حال همه مدارک تهیه شد و اوایل اردیبهشت از طریق خواهر عزیزم که ملبورن ساکنه ارسال گردید. بر اساس اعلام سایت رسمی انجمن مهندسین استرالیا، باید 12 هفته طول می کشید که جواب تایید یا رد مدارک و سابقه کار را اعلام کنند ولی بعد از 12 هفته، وقتی به سایت مراجعه کردم متوجه شدم که این مدت به 16 هفته تغییر پیدا کرده و این یعنی صبر بیشتر. باز هم صبر کردم تا 16 هفته تمام بشه. وقتی باز هم خبری نشد، ای میلی به انجمن فرستادم و ازشون خواستم که به من بگن اونجا چه خبره که نهایتا جواب اومد که پرونده من تا 20-25 روز دیگه بررسی خواهد شد. در زمان بررسی هم گیرهایی وجود داشت. در زمان ارسال مدارک،  شاخه ای که من مورد نظرم بود الکترونیک بود چون اتوماسیون جزو گرایشات نبود ولی با توجه به این که در زمان بررسی پرونده من SOL های جدید ارایه شده بود و اتوماسیون از گرایشاتش بود، برای همین کیس آفیسر به من اعلام کرد که یا اتوماسیون را قبول کن و یا برای الکترونیک و یا قدرت، گزارشات جدیدی نیازه که من بررسی کردم و همون اتوماسیون که البته گرایش اصلی کارم هم هست را انتخاب کردم.
اینها که گفتم بخشی از فعالیتهای من برای رسیدن به هدفم بود. هر کدوم از اینها برای من به سختی طی شد ولی الان که فکرش را می کنم می بینم ارزشش را داشته.بی خوابی ها، هزینه ها همه و همه.
به هر حال این مرحله مهم از اقدامات اولیه هم سپری شد و به مرحله بعدی رسیدم که ارسال مدارک برای سفارت بود.
تو پست بعدی سعی می کنم بیشتر به دلایل این همه زحمت که به خودم بدم بپردازم.
پس تا پست بعدی.....

۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

سر آغاز

امروز بعد از مدتها که می خواستم یک وبلاگ راجع به تصمیماتم و خاطرات و چگونگی اقداماتم برای مهاجرت بنویسم، بالاخره همت کردم و این وبلاگ را افتتاح کردم و می خوام  شروع به نوشتن کنم.
ماجرا از اینجا شروع می شه که همیشه و همیشه از طرف اطرافیانم توصیه هایی برای رفتن وجود داشته، تو هر مقطع زمانی که فکرش را بکنی خصوصا از بعد از اتمام خدمت سربازی ولی خودم هیچوقت اهمیتی به این مساله نمی دادم و رغبتی برای رفتن نداشتم.
همیشه با خودم فکر می کردم که مهاجرات یعنی فرار.
یعنی معتقد بودم  کسانی که مهاجرت می کنند از شرایط موجود فرار می کنند و من هیچ وقت دلم نمی خواست فرار کنم و همیشه با مشکلات و مسایل خودم درگیر می شدم و سعی در بهتر کردن شرایط می کردم.
از طرف دیگه همیشه بر این باور بودم که جامعه ای که داریم توش زندگی می کنیم از تک تک ما ها تشکیل شده و اگر هر کدوم از ما فقط خودش سعی کنه خوب باشه و کار خوب و منطقی انجام بده ، آروم آروم خیلی از مسایل حل میشه و کم کم پیشرفت می کنیم و حتی خوب بودن یک نفر و الگو شدن اون می تونه همه چیز را به سمتی درست هدایت کنه.
این بود که تصمیم گرفتم بمونم و به عنوان عضوی از این جامعه سعی کنم خوب باشم و در تعالی خودم تلاش کنم و در صورت امکان به پیشرفت دیگران و اطرافیانم هم نقشی هر چند کوچک داشته باشم. همواره هر چه می دونستم را با بقیه در میون میگذاشتم و از این کار خودم همواره لذت می بردم.
حالا هم هنوز به همین روش زندگی می کنم و سعی می کنم لذت ببرم ولی با کمی تفاوت.
گذر زمان و تجربیات مختلف چیزهایی بر من آشکار کرد که باعث شد کم کم به فکر مهاجرت بیوفتم. داستان این قسمت طولانیه و در پست های بعدی به این مسایل می پردازم.
به این نتیجه رسیدم که مهاجرت یعنی پیدا کردن راههای بهتری برای زندگی. از اونجا که انسان چند وجهیه و هر انسانی به نوعی از زندگی لذت می بره و اصطلاحا پاراداینامیکال فکر می کنه، بنابر این با شناخت بیشتری که از خودم پیدا کردم ، به این نتیجه رسیدم که مهاجرت به معنی فرار نیست، بلکه به معنی یافتن راهی مناسب تر برای گذران زندگیه.
همیشه و همیشه انسانها به دنبال پیشرفت و رشد بوده و هستند که البته این مساله به روحیات، ضریب هوشی و مسایلی از این دست مربوط می شه. یعنی همه خواهان پیشرفت اند ولی ممکن است راه خودشون را درست انتخاب نکنند و یا در این مسیر تنبلی کنند و یا خیلی موارد دیگه که همگی بر این پیشرفت تاثیر مستقیم می گذاره. ولی من اواخر سال 87 بود که در مورد مهاجرت اینگونه فکر کردم و این بود که اقدامات اولیه از قبیل تقویت زبان و پیگیری قوانین مهاجرت را شروع کردم و در حال حاظر سه ماه از تشکیل پروندم در اداره مهاجرت استرالیا می گذره و تصمیم دارم مسایلی که طی این مدت به من گذشته و می گذره را اینجا بنویسم.
امیدوارم فرصت کنم که همه مطالب را اینجا یاد داشت کنم که حداقل آن خاطره ای برای خودم زنده خواهد شد و ممکن هم هست که این مطالب به درد کسی بخوره.